بایگانی ماهانه: جون 2010

به یاد تابستان ۶۰ و مرثیه یی برای دوستانی که دیگر نیستند

تابستان سال شصت سخت ترین سال زندگی من بود. نه اینکه سالهای دیگر دهه شصت بهتر بودند. نه اینکه فاجعه ۶۷ داغی نشد بر روح نسل من. اما تابستان شصت حکایت دیگری بود. بهمنی بود از آتش و خون در قلب تابستانی از بهت و فریاد و صفیر گلوله ها، که آخرین نفسهای امید یک نسل را در دل خود دفن کرد. من هیچگاه نگاه های دوستانم را در آن روز ها از یاد نمیبرم. من هیچگاه شب از بین بردن روز نامه ها و اعلامیه های گروه های مخالف رژیم را فراموش نمیکنم. آخر شب نشستیم منتظر مامورین که بیایند و دستگیرمان کنند. آن شب کسی از ما را نگرفتند. پی شکار های بزرگتری بودند، دنبال دیگرانی میگشتند که از ما چهار تا بچه لیبرال که در هیچ حزب و گروهی راهمان نمیدادند خیلی مهمتر بودند. ولی ما نمیدانستیم. یکی از اولین اعدامی هایی که میشناختم سعید سلطانپور بود که او را یک بار پس از انقلاب و از طریق دوستی که از نزدیکانش بود دیده بودم. سلطانپور را همانطور که همه میدانند هفته ها قبل از سی خرداد و در مجلس عروسی اش دستگیر کردند. نه ربطی به مجاهدین خلق داشت و نه اسلحه حمل میکرد. همان دوست گفت که وقتی برای بردنش آمدند، رفقایش پیشنهاد کردند از طریقی فرار کند و آنها در برابر مامورین مقاومت خواهند کرد تا او بگریزد. قبول نکرد. نمیدانم بر سر همسرش چه آمد. از آن دوست هم سالهاست خبری ندارم. هنوز زنده است؟ این سرنوشت نسل من است که ندانیم دوستانمان چه شدند و یارانمان در کدام خاک خفته اند.
اگر سلطانپور را چندان نمیشناختم یکی از هم حزبی های سابقش را از نزدیک میشناختم. س. از هواداران چریک های فدایی خلق بود و همشاگردی دبیرستان من. آخرین بار که با هم صحبتی طولانی داشتیم، با سه همکلاسی دیگر به کوه رفته بودیم. غروب بود، آتشی روشن کردیم و دور آن نشستیم. تازه «اکثریتی» شده بود. یک دم از مبارزه ضد امپریالیستی و از اینکه از آقای خمینی تا روزی که بر علیه آمریکا میایستد باید حمایت کرد، میگفت. به من که هوادار جبهه دموکراتیک ملی بودم و به علاوه سیگار ماربلو آمریکایی را با بهمن ایرانی عوض نمیکردم، امیدی نداشت. اما به دیگران یک ریز از اهمیت شرکت در جبهه جهانی ضد امپریالیسم میگفت. خبر اعدامش را اول باور نکردم. «دروغ چرا» روز های اول تیر ۱۳۶۰، از این بیم داشتم که در جهت مبارزه ضد امپریالیستی بچه لیبرال هایی مثل من را هم بدهد دست برادران ضد امپریالیست تر از خودش. نه میدانم چرا گرفتندش و نه فهمیدم چرا اعدام شد. به خانواده اش که گفته بودند اکثریتی بوده چرا اعدامش کردید، گفته بودند کمونیست بوده و مرتد. دوستی گفت شاید نفوذی اقلیتی ها بوده و لو رفته. این سرنوشت نسل من است که هیچ گاه نتوانیم خودمان باشیم و همیشه باید هویت مستعار داشته باشیم.
۲۹ سال از تابستان خونین شصت گذشته. من در آرزوی غروبی دیگرم در کوه، کنار آتش، با چای هفت جوش و دوستانم، که یا دیگر نیستند و یا در غبار ۲۹ سال جنایت گم شده اند. ۲۹ سال گذشت، کابوس هنوز ادامه دارد، گل سرخ خورشید هنوز باز نیامده و شب هنوز گریزان نشده. اما خفاش ها بدانند که آنان که از جنایات دهه شصت جان در بردند تا آخرین نفس بر علیه جنایت کاران خواهند گفت.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

6 دیدگاه

دسته Uncategorized

هوای گرم تابستان و تقلای مارمولک ها

تابستان آمده، هوا گرم شده، و مارمولک ها به تقلا افتاده اند. از این سوراخ به آن سوراخ میخزند. از فرصت استفاده میکنند تا عرض وجودی نمایند. یک مارمولک میگوید مردم ایران کشته و مرده ولایت فقیه هستند. دومی میگوید مردم ایران از عشق فلسطین شبها خواب به چشم ندارند. مارمولک سوم پیشنهاد میکند که آمریکا و ایران اختلافات را کنار بگذارند، روی هم را ببوسند، و بر سر منافع مشترک مذاکره کنند. جالب این است که این مارمولک ها همه روزی و روزگاری در همین دستگاه ولایت آب و نانی داشتند. به شغل ناشریف سانسورچی گری، ارشاد (همان یا روسری یا توسری)، گروگانگیری اتباع خارجی و داخلی، و… مشغول بودند. امروز یک دفعه سر از آمریکا و انگلیس در آورده اند و مدعی قیومیت ملت ایران و حرکت آزادی خواهانه آن شده اند. خون را در تهران و شهرستانها امثال سهراب و ندا میدهند، شکنجه را در کهریزک و اوین دانشجوی ایرانی تحمل میکند، احمد زید آبادی زندانی ممنوع القلم و ممنوع السخن میشود، اما این آقایان—که اگر خیر سر همین ولی جور نبود باید بقالی باز میکردند و تخم مرغ میفروختند– امروز، در همان ممالکی که دیروز به آن ها بد و بیراه میگفتند لنگر انداخته و به کار نسخه پیچی برای همان مردمی مشغولند که سی سال است به دست آنها و اربابانشان شکنجه شده اند. واقعا عجب دنیایی است! آقای مهاجرانی، جناب کدیور، حضرت موسویان! والله خیلی از ما ایرانیان از شما بیزاریم و آنان هم که از شما بیزار نیستند، شما را اصلا عددی نمیدانند. ما شما را شریک جرم در جرائم دهشتناک سی سال اخیر میدانیم. ما میخواهیم در دادگاه عادلانه–با حضور وکیل، ناظران بین المللی، و هیات منصفه– از شما در باره نقشتان در حکومتی که بدون دستگیری، شکنجه، سانسور، قتل زنجیره ای، آزار دانشجویان و زنان یک روز هم نمیتوانست دوام بیاورد، حساب پس بکشیم. ما شریک دزد و رفیق قافله نمیخواهیم، و اجازه نخواهیم داد حرکت آزادیخواهانه ایرانیان بار دیگر توسط شما و امثال شما ملا خور شود.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

6 دیدگاه

دسته Uncategorized

فرمایشات امام جائر راحل در باب آزادی مطبوعات و احزاب را از یاد نبریم

خدمت علاقه مندان امام راحل که از بستن احزاب و روز نامه ها توسط جانشین بر حقش شاکی هستند

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

2 دیدگاه

دسته Uncategorized

فلسطین و فلسطین زدگان ما

در بیان عذر بدتر از گناه اخیر خود آقای کدیور میفرمایند: «…در ایران اکثر مردم نسبت به سرنوشت فلسطین حساسند،….ما خیلی راحت می‌گوییم بله مسئله‌ فلسطین برای من ایرانی هم مهم است… اگر من در هر مجمع بین‌المللی قرار بگیرم از حقوق مردم مظلوم فلسطین دفاع خواهم کرد…» من در جای دیگر عرض کردم که از دید من این نمونه بارز سفسطه آخوندی است. چرا؟ برای آنکه:
۱—اکثر مردم ایران هیچ حساسیت خاصی نسبت به مساله فلسطین ندارند. البته جمعی از مردم، به ویژه در عصر امام جائر اول برای فلسطین از سر دلسوزی سینه میزدند، اما آن هم به علت این بود که اگر جائر اول میگفت برای مردم گرانادا سینه بزنید، گله مجذوبین اطاعت میکردند. اگر از همان هایی که فلسطین فلسطین میکنند بپرسید فلسطین را روی نقشه زمین نشان دهند، از هر صد نفر ده نفر نمیتوانند. از همان صدنفر پنج نفر تاریخ مناقشات میان فلسطینی ها و اسراییلی ها را نمیدانند. از همان صد نفر دو نفر نمیدانند غزه را با «ق» مینویسند یا با «غ.»
۲–ایرانیانی که برای فلسطین سینه میزنند دو دسته اند. دسته اول همان بنده خداهایی هستند که برای یک دوجین امام و امام زاده ای سینه میزنند که همپالکی های آقای کدیور شهید کرده اند. همان هایی که در چاه جمکران نامه میاندازند و منتظر ظهور آقا امام زمان و خر دجالند. دسته دوم کسانی هستند که از نمد فلسطین برای خود کلاه میدوزند.
۳—در شصت سال اخیر فلسطین دو هویت کسب کرده. یک هویت بیان حال سرزمینهایی که برخلاف قوانین بین المللی اشغال شده، و مردمی که که قربانی سیاست های غیر انسانی دولت اسرائیل شده اند. این اشغالگری و نقض حقوق بشر را خیلی ها در اطراف و اکناف جهان محکوم کرده و میکنند، بدون آنکه خیمه شب بازی های اصلاح طلب ها و اصول گرا های ایران را تکرار کنند. هویت دوم بیان حال یک مشت دزد و تروریست است. هرکه با فلسطین آشناست میداند که بسیاری از رؤسای فتح دزد سر گردنه اند، و حماس و جهاد اسلامی کلوپ های تروریستی. کسانی که مثل آقای کدیور از «حقوق ملت مردم مظلوم» فلسطین میگویند اما از جنایات تروریست های فلسطینی که سر نخ شان در تهران و دمشق است حرفی نمیزنند، مغرض هستند. بعلاوه من ایرانی هم خانه های ویران غزه را میبینم و هم نوحه خوانی فلسطینی ها برای صدام حسین را. هم شرایط غیر انسانی ایجاد شده توسط ارتش اسرائیل در کرانه غربی رود اردن را و هم بمب گذاری تروریست های جهاد اسلامی در بازار و خیابان، و موشک پرانی های کور حماس را.
۴—اما برای امثال آقای کدیور، تعزیه فلسطین خواندن افیونی است برای نئشگی روشنفکر مابانه . در دهه چهل فلسطین برای مخالفان حکومت پهلوی هم مکانی بود برای درس چریک بازی آموختن، و هم فرصتی برای به صحرای کربلای ضدیت با امپریالیسم زدن. امروز امثال آقای کدیور جرات فلسطین رفتن ندارندچون اگر حماسی ها پوست از سرشان نکنند، فتحی ها زندانی شان میکنند. در ضمن چون به قلب منزل «شیطان بزرگ» قدم رنجه فرموده اند، افاضات ضد امپریالیستی ایشان را هم کسی خیلی جدی نخواهد گرفت. این است که به تعزیه فلسطین اینقدر علاقه دارند.
۵—در اطراف و اکناف جهان فجایع انسانی متعددی شکل میگیرند. حکومت اسلامی سودان مردم بی پناه دارفور را قتل عام میکند، در چچنی روسها به زن و بچه های مسلمین رحم نمیکنند. در افغانستان اگر کفار امپریالیست نیامده بودند طالبان «اسلام ناب محمدی» هنوز مشغول تجاوز به پسر بچه های هزاره بودند، و حتی امروز هم وقتی از قاچاق مواد مخدر فراغتی مییابند دختر بچه های محصل را میسوزانند. آقای کدیور چسبیده به فلسطین، و حقوق مردم فلسطین (جالب است که جناب کدیور به دفاع از مردم لبنان بر نمیخیزد، گویا از اسرار شرکت برادران حزب الله در سرکوب جنبش سبز با خبر است).

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

4 دیدگاه

دسته Uncategorized

چشم باز و گوش باز و این عمی// در شگفت از چشم بندی خدا

من همیشه خاضعانه عرض کرده ام خوب است وقتی پیرامون دست اندرکاران سابق این رژیم، که بعضا این روز ها در اروپا و آمریکا بر خون و فریاد مردم ایران موج سواری میکنند، مینویسیم الزاما از آنان حساب سالهای سیاه شصت و هفتاد را پس نکشیم. دلیلی هم که می آورم آن است که تمرکز بر فراز حاضر جنبش آزادی خواهی و مسئول نگاه داشتن هر فرد در قبال آن (در شرایط فعلی) مهمتر از بازگشت به گذشته است. ولی پاره ای از این افراد نشان میدهند که در پی باز نویسی تاریخ هستند و اگر فرصت بیابند ممکن است حتی قتل های زنجیره ای را هم به نفع افکار وامانده و اهداف پوسیده خود مصادره کنند تا «اسلام ناب محمدی» را نجات دهند. آقای کدیور یکی از این افراد است.
همه از فرمایشات آقای کدیور در صدای آمریکا چند روز پیش با خبرند. ایشان نمکین شدند و شکر افشانی فرموده گفتند شعار مردم «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران بود.» مردم هم لطف کردند و با اشاره به آن همه شاهد عینی و فیلم های موجود به آقای کدیور گفتند خیمه شب بازی ایشان مشتری ندارد. حقیقت آن است که عصر چرندمان اصلاحات (که اصلاح طلب های نیم بند میخواهند بجای گفتمان آن را در بازار مکاره سیاست ایران بفروشند) به پایان رسیده. چه جنبش سبز در کوتاه مدت به سر منزل مقصود برسد، و چه راهش دراز شود، آقایانی نظیرکدیور موزه نشینانی خواهند بود که کسی حتی گرد و خاک ایام را هم از چهره شان پاک نمیکند.
پس از جواب مردم به هذیان های اخیر آقای کدیور، ایشان که قافیه را باخته اند در نوشته ای جدید قصد ماست مالی کرده اند ولی چون ماست ایشان و امثالهم این روزها سیاه است، کار بدتر از بد شد. آقای کدیور بدوا میفرمایند البته من صدای انقلاب مردم را شنیدم که در روز قدس میگفتند «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران.» اما چون من آخوندم و ازخود مردم منظورشان را بهتر میفهمم، میگویم که مردم میخواستند بگویند «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران!» طفلی ها لکنت زبان داشتند! کلاشی سیاسی از این بهتر؟ پس از روشنگری افکار عمومی پیرامون اینکه معنای واقعی شعار آنان چه بوده، ایشان در باب اشتباه ملت «صغیر و مجنون» که از عهده بیان صحیح منظور خود عاجزند بوده ایشان ادامه میدهند » من این شعار سلبی را صحیح نمی دانم، زیرا این شعار نه اخلاقی است و نه اسلامی.» به ایشان باید گفت، جناب مستطاب، حضرت عالی و سایر میرزا ملکم خان های دربار ولی فقیه گویا پنبه در گوش دارید. مردمی که میگویند نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران از این اسلام و مدافعین آن نظیر شما به تنگ آمده اند. اتفاقا دقیقا میگویند. دارند اسلام سیاسی شما را رد میکنند.
آقای کدیور در ادامه میفرمایند: » رابعا. صرف اینکه جمعی از هموطنان شعار سلبی را در روز قدس سر داده اند، دلیل نمی شود که این شعار ملت ایران است، همچنانکه چون شعار ایجابی مطلوب امثال من است، پس نمی توان نتیجه گرفت این شعار ملت ایران است. امیدوارم بزودی امکان مراجعه به افکار عمومی فراهم شود و سه راهبرد ایران فدای فلسطین و لبنان (سیاست عملی حکومت ایران)، فلسطین و لبنان فدای ایران (مفاد شعار سلبی) و اولویت ایران بر فلسطین و لبنان (مفاد شعار ایجابی) به رفراندم گذاشته شود. من معتقدم جنبش سبز و اکثریت ملت ایران گزینه سوم را انتخاب خواهند کرد.» سفسطه حوزوی از این بهتر؟ اولا این آدم اینجا شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» را تحریف کرده به » فلسطین و لبنان فدای ایران.» آیا تا امروز کسی بجز این آدم «فلسطین و لبنان فدای ایران» را شنیده؟ ثانیا، میگوید چون آماری در کار نبوده نمیشود گفت شعار از جانب ملت بوده. اما حضرت ایشان، بدون هیچ مدرکی میتوانند بگویند که مقصود اصلی مردم از بیان «نه غزه، نه لبنان» چه بوده! واقعا که » چشم باز و گوش باز و این عمی// در شگفت از چشم بندی خدا.» همین آقایی که اینجا صحبت از مراجعه به افکار عمومی میکند میگوید: «در ایران اکثر مردم نسبت به سرنوشت فلسطین حساسند» چون ایشان از مراجعه غیبی به افکار عمومی در این باره استفاده فرموده اند، بنده هم از همان طریق به این نتیجه رسیده ام که از خیر سر شما، و امام راحل، و ظالم حاضر، در ایران اکثر مردم از شنیدن نام فلسطین (به حق یا ناحق) دچار حالت تهوع میشوند. اگر به متد آمارگیری بنده اعتراضی دارید عرض میکنم که از همان متد شما استفاده کرده ام.
تصور نفرمایید ایشان در شارلاتان بازی از همپالکی های داخلی خود کم میآورند. به این جمله توجه فرمایید: » الان مشکلی که ما داریم این است که حکومت ما افراط می‌کند از زاویه‌ای. اگر قرار باشد ما هم به همان شیوه‌حکومت عمل کنیم، یعنی همان بکنیم که او می‌خواهد، ما هم افراطی‌گری کنیم، با او چه فرقی داریم؟» فرق ما این است که آدمکش نیستیم، فرق ما این است که به بچه مردم تجاوز نمیکنیم. فرق ما این است که شکنجه و شکنجه گر نداریم…. چند فرق دیگر ذکر کنم تا رضایت دهید؟ در انتها عرض میکنم، آقای کدیور و همقطاران ایشان، من مرده و شما زنده. تاریخ مصرف این اراجیف به پایان رسیده. روزی که آزادی به ایران بیاید، که حتما هم میآید، از روی شواهد موجود باید دید که آیا تروریست های فلسطینی و لبنانی در قتل و شکنجه مردم شریف ایران دست داشته اند یا نه. وگرنه قضیه فلسطین مشکل خود فلسطینی هاست که هنوز روضه حضرت صدام میخوانند و گریه میکنند.
منبع فرمایشات آقای کدیور: http://www.rahesabz.net/story/18104/

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

2 دیدگاه

دسته Uncategorized

سیاست داخلی آمریکا و جنبش سبز

فرید زکریا، یکی از نویسندگان و گویندگان خبری آمریکا در مقاله ای در نیوزویک به چند کشف جدید و خیره کننده خود در باره شرایط سیاسی ایران اشاره میکند.  من اینجا خلاصه ای از بعضی اراجیف این سینه زن زیر علم باراک اوباما را خدمتتان عرض میکنم:

۱—شواهد چندانی در دست نیست که جنبش سبز قادر بود حکومت در ایران را تغییر دهد.

۲—برای آنکه بپذیریم جنبش میتوانست چنان تغییری را پدید آورد، «باید بر این باور باشیم که اکثریت ایرانیان بشدت از دولت حاضر ناراضی هستند، دولت تنها از طریق استفاده از نیروی نظامی در قدرت باقی مانده، و در نتیجه در قبال حرکت گسترده توده های ناراضی آسیب پذیر است. هیچ یک از این موارد را نمیتوان کاملا باور داشت .»

۳— «رژیم ایران مخالفان زیادی دارد ولی از سوی دیگر میلیونها و میلونها ایرانی از آن حمایت میکنند.  محمود احمدی نژاد ممکن است برنده انتخابات سال ۲۰۰۹ نبوده باشد، ولی میلیونها نفر به او رای دادند.»

۴—خبرنگار نیوزویک، مازیار بهاری، «که برای چهار ماه در ایران زندانی بود… بر این باور است که رهبر معظم، آیت الله علی خامنه ای، بیش از هر چهره دیگری در ایران محبوبیت دارد.»

با توجه به اینکه  حتی نویسنده خود اذعان میدارد که امکان آمارگیری در ایران وجود ندارد، باید پرسید این جناب چگونه به این اکتشافات دست یافته اند؟  البته ما با نظر تحقیقی مازیار خان که مسلما با آمار دقیق همراه بوده کاری نداریم.  اما بازخوانی دقیقتر مقاله دست نویسنده را رو میکند.  هدف از این نوشته، حمله به سناتور مک کین و جمهوری خواهانی است که در آستانه انتخابات میان دوره ای آمریکا بالقوه میتوانند هر دو مجلس قانون گذاری را از کنترل دموکرات ها خارج کنند.  صحبت بر سر این نیست که افکار جمهوری خواهان در باره ایران صحیح و مقبول هستند.  موضوع این است که جمهوری خواهان اوباما را به اخذ سیاست های نرم و کم تاثیر در قبال وحشی گری های حکومت ایران در مقابله با جنبش سبز متهم میکنند.  فرید زکریا هم مثل آب خوردن حاضر است جنبش سبز را در نیوزویک قربانی کند تا سیاست پیشنهادی جمهوری خواهان در قبال ایران را مورد حمله قرار دهد.  اما این قربانی کردن چنان موهن است که حتی نویسنده را مجبور میکند تا بگوید که او خود از دوستان جنبش سبز است و بارها به دفاع از ان برخواسته.  الحق که با دوستانی این چنین رژیم ایران نیازی به دشمنانی برای جنبش سبز در خارج از ایران ندارد.

مقاله زکریا :  http://www.newsweek.com/2010/06/19/mccain-s-mistake.html

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

3 دیدگاه

دسته Uncategorized

آزادی بیان خوب است اما وقتی برای بیانات من باشد!

این فقط بر مبنای مشاهدات شخصی من است. شاید من بعضی چیزها را ندیده باشم یا از عهده درک آن ها بر نیایم.  چند روز است که سر کاریکاتورهای نیک آهنگ کوثر جنگ شده، و این جنگ بهتر از هر واقعه دیگری ماهیت پاره ای را در جنبش سبز نشان میدهد.  یک دسته به کاریکاتوریست فحش میدهند. در میانشان احتمالا هستند کسانی که اگر میتوانستند او را کهریزکی هم میکردند.  دسته ای دیگر به منتقدین متین و منطقی کاریکاتوریست فحش میدهند، و اگر میتوانستند آن ها را اعدام انقلابی میکردند.  من در طول این یک سال همیشه فکر کرده ام که جنبش سبز جنبشی است آزادیخواهانه. اگر اشتباه میکنم و نیست، امیدوارم هرچه زودتر مرده شورش را ببرند تا دیگر خون بچه های مردم بخاطر آن بر زمین نریزد، و فریاد دردشان زیر تازیانه شکنجه گران، دیوار های اوین و گوهردشت را نلرزاند.  اگر هم که من درست درک کرده ام و این جنبش آزادی خواهی است، مبارزین آن باید بی وقفه و بدون استثنا از آزادی ها و حقوق مشروع همه، حتی عوامل ولی فقیه، دفاع کنند.

از جمله این آزادی ها و شاید مهمترین آن ها آزادی بیان است.  آزادی بیان هم به این معنی نیست که از آزادی ابراز عقایدی که دوست داریم دفاع کنیم.  این را که حکومت کودتا هم میکند.  حتی به کیهان و فارس نیوز جایزه هم میدهند.  دست بر قضا تدارکاتچی کودتا هم میگوید ما هیچ کس را برای ابراز عقیده زندانی نمیکنیم!  دفاع از آزادی بیان فقط و فقط وقتی معنی دارد که از عقیده ای دفاع کنیم که برخلاف نظر ماست.  آزادی بیانی که غیر از این باشد در حکومت هیتلر و استالین هم رعایت میشود و به یک پشیزهم نمیارزد.

یک عده میگویند کاریکاتورهای کوثر به قصد لطمه زدن به جنبش کشیده شده اند، تفرقه افکن هستند، دشمن شاد کن هستند، به آقای موسوی و همه مبارزین سبز توهین میکنند. از این روی باید کوثر را متوقف کرد.  به این هموطنان عرض میکنم که اگر فرصت کردند ببینند در این سالها حکومت به نویسندگانی که زندانی کرده چه جرایمی را نسبت داده.  مگر غیر از این است که آنان را عوامل دشمن، توهین کنندگان به مقام معظم رهبری، و تشویش گران افکار عمومی خوانده؟ از احمد زید آبادی تا محمد نوری زاد همه روزنامه نگاران آزاده به این جرم در زندان هستند که بیانشان مطابق میل حاکمان نبوده.

دسته ای دیگرمیگویند این قبیل کاریکاتورها ممکن است جنبش را خدشه دار و یا حتی متوقف کنند.  اولا، جنبشی که قرار است با دو تا کاریکاتور خدشه دار و متوقف شود، میتواند با سپاه و بسیج و لباس شخصی و ارتش سایبری و سایت گرداب در بیفتد و به پیروزی برسد؟  ثانیا، اگر کسی با نظر سوء بنویسد یا کاریکاتور بکشد، مگر هواداران جنبش مرده اند؟  خوب جواب میدهند.  اتفاقا فرصت خوبی دارند که حقانیت راه خود را نشان بدهند و مچ معاند را باز کنند.  دست برقضا همین تلاش برای پاسخ دادن به مخالفان است که جنبش را به لحاظ فکری لایروبی میکند و اجازه نمیدهد حیات فکری آن به مردابی بدل شود. در همین حال، آن دسته هم که فکر میکنند چون کوثر منقد است هیچ کس نباید از او انتقاد کند و یا کاریکاتور های او را مثلا غیر مسولانه بخواند هم سوراخ دعا را گم کرده اند. آزادی بیان یعنی هر کس حق دارد هر کاریکاتوری که دلش میخواهد در باره هر شخصیت سیاسی بکشد، و هرکس هم حق دارد کاریکاتوریست را مورد انتقاد قرار بدهد.  اما هیچ یک از دو طرف حق ندارد بگوید طرف مقابل باید ساکت شود و از کشیدن، نوشتن و یا گفتن دست بردارد.

من برای این جنبش کار زیادی نکرده ام و ادعایی هم ندارم.  نه روشنفکرم، نه مبارز و نه رهبر. اما اگر قرار به این باشد که باز قلم ها را بشکنند و زبان ها را ببرند (از هر سو و به هر بهانه) همان یک قدم ناچیز را هم دیگر برای این جنبش بر نخواهم داشت و سایرین را هم تشویق میکنم چنان کنند.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

6 دیدگاه

دسته Uncategorized

جای ما کجاست؟

من نمیدانم چند نفر مثل بنده فکر میکنند.  از خیر سر جمهوری اسلامی در این مملکت نه میشود حزب داشت و نه آمار معتبر.  ولی  از روی حدس و گمان تصور میکنم که جمعی هستند که به اصول زیر معتقدند:

۱—کرم از خود درخت است:  جمهوری اسلامی زائیده و پرورده قانون اساسی خود است.  نه فقط اصل ولایت فقیه (پیش از اعتراض فقط اصل ۱۱۰ را لطفا بخوانید) دیکتاتور پرور است، بلکه این قانون هیچ راهکار و نهاد معتبری برای پیشگیری از دیکتاتوری ندارد که بتواند مستقل از ولی فقیه عمل کند.  حتی مجلس خبرگان هم اعضایش توسط شورای نگهبان منصوب فقیه دست چین میشوند.  میبینید که امروز هم در قبال جنایات ولی فقیه هیچ نمیگوید و هیچ نمیکند.  اگر این حکومت قابلیت مردمسالاری داشت از روزی که نطفه اش را بریدند تا امروز تاریخش تاریخ اعدام، زندان، قلم شکستن، زبان بریدن، یا روسری یا توسری، چماقدار، حزب الهی، لباس شخصی، شکنجه گاه، قتل زنجیره ای، حمله به دانشگاه نبود. هیچ کس نمیتواند نمونه ای مشابه جنایات ۱۳۶۷ را در تاریخ ۱۵۰ سال اخیر ایران نشان دهد. ولی فقیه وقت آن کشتاررا دستور داد، و قانون اساسی در دفاع از جان این زندانیان «هیچ غلطی» نتوانست بکند.  چه از طریق رفراندوم یا هر راه حل بدون خشونت دیگر این قانون اساسی «باید برود.»  برخی میگویند این قانون اصول مغفول و اجرا نشده دارد.  بسیار عالی، آن ها را در قانون اساسی جدید و خارج از سایه شوم ولی فقیه میآوریم، قفل شان را باز میکنیم و اجرای آن ها را ممکن.

۲— منشور جهانی حقوق بشر باید رسما و مشخصا توسط قانون اساسی جدید پذیرفته شود.  تنها حکومتی که قادر است اصول این منشور را اجرا کند، حکومتی است سکولار و لیبرال.  حکومتی که هیچ مذهبی قوانین آن را تعین نمیکند.  حکومتی که در آن آزادی های فردی و جمعی نه فقط بر کاغذ بلکه در عمل محترم شمرده شده و نهادهای لازم و قادر جهت مراقبت از این آزادی ها مهیا شده اند. حکومتی که در آن صاحبان تمام مناسب مهم دولتی توسط آرای متناوب مردم به قدرت میرساند و از کار بر کنار میشوند، و قوای مملکت تقسیم شده و از یک دیگر مستقل هستند. و نهایتا حکومتی که در آن قانون حاکم است و همه در برابر قانون مساوی.  قانون اساسی جمهوری اسلامی مطلقا قادر به بر آوردن این نیاز ها نیست.

۳—عدالت اقتصادی، به گونه ای که هر ایرانی فارغ از جنسیت، قومیت، مذهب و اندیشه سیاسی بتواند امکانات لازم را برای یک زندگی شرافتمندانه داشته باشد.  جمهوری اسلامی مملکت را چنان به دو گروه غارتگران ثروتمند و غارت شدگان تهیدست تقسیم کرده که از عصر قاجار به این سو سابقه نداشته.

حالا خواننده ای که اعتراض دارد، یا از سر لطف روشنگری کند، یا یک کلام بگوید جایی برای آدم هایی مثل من در این جنبش سبز هست یا نه. در ضمن این عرض بنده فقط در چهارچوب یک گفت و گو است، و هیچ ربطی به فلان اعلامیه یا بیانیه ندارد.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

۱ دیدگاه

دسته Uncategorized

بحران سکولاریسم در ایران

مسلما این صرفا نظر شخصی من است، و دعوی متفکر بودن هم ندارم. امیدم آن است که خوانندگان دانشمند و فرهیخته این نوشته راهنمایی کنند.   من خود را یک سکولار دمکرات میدانم.  یعنی بر این باورم که نهادهای دولتی و حکومتی و قوانین کشور باید رسما بر پایه هیچ مذهبی، از جمله اسلام، نباشند.  این مطلقا به آن معنا نیست که سیاستمداران نمیتوانند یا نباید مسلمان باشند.  بلکه مسلمانی نباید شرط لازم برای انتخاب شدن به هیچ مقام دولتی باشد.  فروش گوشت خوک یا مشروبات الکلی اگر قرار است ممنوع شود، این ممنوعیت نمیتواند بر اساس دستورات مذهبی باشد.  قوانین مربوط به پوشاک مردم را نباید سنت های مذهبی تعین کنند.  مردم را نه باید به زور محجبه کرد و نه کشف حجاب.   به علاوه معتقدم که قوانین کشور و جمیع مسولین مهم آن باید بر اساس رای متناوب مردم بر سر کار باشند.  پرسش من این است: در شرایط حاضر وظیفه سکولارها چیست؟

نکته اول در باره ما سکولار ها این است که خط و رابط نظری لازم و کافی نداریم.  به لحاظ تاریخی، ریشه های ما یا متصل به روشنفکران لیبرال قرن نوزدهم و بیستم میلادی ایران است، و یا مارکسیسم.  ولی هم لیبرالیسم و هم مارکسیسم در ایران از فقر عقیدتی عمیقی رنج برده اند. به نظر من (و من هیچ ادعایی ندارم که جامعه شناسم یا تاریخدان) اینکه اسلام در سال ۱۳۵۷سکان عقیدتی انقلاب را در دست داشت یک تصادف نبود.  فعالیت های فکری امثال دکتر شریعتی و حتی جلال ال احمد در جا انداختن یک برداشت از اسلام برای طبقه متوسط ایران که آن را بر علیه شاه و بر له خمینی میکشاند بسیار مؤثر بودند.  شریعتی را با ملا باقر مجلسی یا همان آقای خمینی سال های دهه ۴۰ مقایسه کنید تا متوجه عرض بنده شوید.  حالا شما دو نفر متفکر دست اول سکولار را در همان زمان به من نشان دهید که به جز بلغور کردن فرمایشات اگزیستانسیالیست های فرانسوی یا احادیث لنین و چگوارا حرفی تازه برای گفتن داشته باشند.  کتاب ها و مقالات مرحوم کسروی، به جز آنچه تاریخی است، نه عمق دارد نه محتوا.   حتی ال احمد هم که استعدادش را داشت یک ادیب سکولار شود، دست آخر رفت و زیر علم شیخ فضل الله سینه زد.  البته این فقر فرهنگ سیاسی سکولاریسم در ایران را در زمان جنبش ملی شدن نفت هم میتوان به خوبی دید، با این تفاوت که توده ای ها مطلبی برای گفتن داشتند (اگرچه من مارکسیسم را هم نوعی مذهب میدانم). این هم که کار تئوریک روی سکولاریسم نشده تا حد زیادی ناشی از آن است که هم حکومت شاه و هم جمهوری اسلامی با فعالیت در زمینه فلسفه سیاسی مخالفت کرده اند.  علت هم آن است که فلسفه سیاسی در بطن خود زمینه اعتراض و رد سنت را میپروراند.  دیکتاتوری هم ذاتا بر گونه ای از سنت تکیه میکند و از اعتراض هراسان است.

تا وقتی ما بنیان های نظری سکولاریسم را استوار نکنیم و غنا نبخشیم، ناچاریم همان تعریف دو خطی بالا از سکولاریسم را ارایه دهیم که بقال سر محل هم میتواند به آن ایراد بگیرد، چه رسد به دانشجوی متفکر و کنجکاو.  بدون فراهم آوردن اسناد تئوریک سکولاریسم، آن که میگوید سکولار است نمیداند چه میگوید، و آن که بالقوه میتواند صدای سکولاریسم باشد و آن را تبلیغ کند به راهی دیگر میرود.  بدون کار تئوریک نه سازماندهی ممکن است و نه ایجاد زمینه برای ورود به حلقه رهبری جنبش های سیاسی اجتماعی نظیر جنبش سبز.  سکولاریسم در ایران امروز مفهوم اعتراض به حکومت مذهبی را یافته و حد اکثر نقشی نفی کننده دارد.  شعارهایش هم صرفا نفی کننده است (مثلا مرگ بر اصل ولایت فقیه).  ما نیاز به گفتمانی داریم سازنده ، آگاه کننده و عمیق.  به گمان من امروز این از جمله مهمترین وظایف سکولار های ایرانی است.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

10 دیدگاه

دسته Uncategorized

آقای خامنه ای و مزدوران ولایت خوب گوش کنید!

دیروز  بچه های ما به خیابان آمدند، با دست خالی و قلب پر از عشق به آزادی، تا به امام جائر ثابت کنند «حکومت با کفر ممکن است و با ظلم هرگز.»  دیروز مادران و پدران ما به خیابان آمدند تا به احمدی مقدم و رادان بگویند گاز اشک آور و گلوله، لباس شخصی و بسیجی، مزدور سواره و پیاده، دیگر اثر ندارد.  دیروز دانشجویان ما نشان دادند تا دانشگاه هست قلب مقاومت این مردم شریف و درد کشیده برای لحظه ای از تپش باز نخواهد ایستاد.  دیروز پیر و جوان، زن و مرد، فارغ از مذهب، قومیت، و باور های سیاسی به خیابان آمدند تا نسل فردای ایران بداند چه کسانی بهای رهایی ایران را پرداختند.  آقای خامنه ای! مزدوران نمک به حرام شما هم آمدند.  باز زدند، باز گاز اشک آور پرتاب کردند، باز اسیر گرفتند.  انتظار دیگری نبود.  شما و شحنه هایتان را خوب میشناسیم.  بر گرده زخم شلاق دیکتاتوری تان باقیست. بر سینه درد یارانمان را داریم که آنجور نامردانه در بهار زندگی پرپرشان کردید.  از خرداد ۵۸ تا خرداد ۸۹،  پرچم آزادیخواهی و کرامت طلبی مردم ایران بر دوش پاکترین و فداکارترین فرزندان این آب و خاک بوده.  نه قتل عام دهه شصت و نه جنایات دهه هفتاد این پرچم مقدس را پایین نکشانده. خیانت ها و شقاوتهای دهه هشتاد هم آن را فرو نخواهد آورد.  دیکتاتوری شما محال است باقی بماند، حتی اگر هیتلر و استالین شوید.

مسئول جان و سلامت بچه های ما، که جمعی دیگر را باز دیروز به اسارت بردند، شخص شما هستید.  به آن خدایی که ما به آن باور داریم و شما هرگز، اگر شقاوت بر علیه این مظلومین را متوقف نکنید در سر تا سر جهان بر علیه جنایاتتان آنقدر فریاد میکشیم تا دنیا مجبور شود شما را به دادگاه جنایت بر علیه بشریت فراخواند.  از از اسپانیا تا مالزی، از ایرلند تا ژاپن، از آمریکا تا ایتالیا، چنان بی آبرویتان خواهیم کرد که نوکرانتان از سفر به خارج از ایران امتناع کنند.  کاری خواهیم کرد که در دنیا از صدام حسین و بن لادن بدنام تر شوید.  خیال نکنید که فراموش خواهیم کرد. خیال نکنید این ها حرف است.  ۲-۳ سال پیش فکر میکردید که روز روشن وسط تهران جمعیت بگوید «مرگ بر خامنه ای؟»  تصور نکنید آن آبرویی که از وزیر امور خارجه تان در ایرلند بردیم آخر کار بود.  خلاصه اگر رذالت زندانبان خود را کنترل نکنید، عاقبتی بهتر از صدام نخواهید داشت.  فیلمش هست، یک بار دیگر ببینید.

۱ دیدگاه

دسته Uncategorized