بایگانی ماهانه: ژوئیه 2010

آی زندگی

دوستی از ایران آمده به شام دعوتش میکنم.  حین صرف غذا میپرسم چرا جنبش سبز فرو نشسته؟  با نگاه عاقل اندر سفیه میگوید اولا مگر آخوند جماعت به این مفتی از گرده ملت پایین آمدنیست؟ ثانیا، شما خارجه نشین ها که مزه کهریزک را نچشیده اید بی خود از ما انتظار قیام و مبارزه نداشته باشید.  میبینم حرف حساب میزند. میگویند پنج میلیون ایرانی خارج از کشور زندگی میکنند.  اگر یک روز ده درصد آن ها در سرتاسر جهان تظاهراتی بر پا کنند نیم میلیون آدم برای آزادی ایران به خیابان می آیند…  به همکاری میگویم در این محل کار ما چند صد نفر کارمند هستند که دست کم ۱۰-۱۲ نفر ایرانی اند.  بیاییم یک تومار اینترنتی درست کنیم و به امضای همکاران و دوستان برسانیم و از جمهوری اسلامی بخواهیم زندانیان سیاسی را آزاد کند.  میگوید فلانی کار خیلی بجایی است ولی من معذورم.  ماه دیگر عازم ایران هستم و از این ریسکها نمیتوانم بکنم.  برمیگردم سر اینترنت (که تنها جای مبارزه بی خطر است) میخوانم که یک زندانی سیاسی دارد فلج میشود، دومی دارد زیر اعتصاب غذا جان میسپارد، سومی را میخواهند اعدام کنند.  عیال یک فنجان چای میآورد و میگوید بابا چشم هایت کور شدند از بس جلو این مانیتور بی صاحب مانده نشستی.  این قدر این خبرهای عذاب دهنده را میخوانی اخلاقت مثل سگ میشود.  این مملکت اگر درست شدنی بود تا بحال درست میشد.  مادرم هم طرفش را میگیرد که بله چقدر ما با تجربه تر ها گفتیم انقلاب نکنید.  خدا پدر شاه را بیامرزد… میخوانم که پلیس ضد شورش زندانیان بند ۳۵۰ را تهدید کرده آن جا را به کهریزک تبدیل میکند…امام جمعه مشهد میگوید دوچرخه سواری زنان حرام است… مادر شوشتری به علت مشکلات و درگیری های خانوادگی دو کودک خود را کشت…کیهان خبر از تائید حکم اعدام شش تن از دستگیر شدگان پس از انتخابات داده… عیال داد میزند شام سرد شد پاشو بیا.  بوی خورشت قیمه خانه را پر کرده.  من خبر احتمال الحاق خانواده زندانیان سیاسی به اعتصاب غذا را میخوانم، و حالم از خودم به هم میخورد.

2 دیدگاه

دسته Uncategorized

درد شنیدن صدای بیشرمان

بنده هیچ گاه هوادار مجاهدین نبوده ام، چرا که حامل ژن لیبرالیسم هستم.  از همان تابستان سال ۱۳۶۰ هم من و امثال من با جنگ مسلحانه و نظامی کردن مقاومت در برابر استبداد مذهبی مخالف بودیم. فیلم های دیدار آقای رجوی با صدام حسین را هم در اینترنت دیده ام.  اما وقتی خواندم که سعید شریعتی افاضه کلام فرموده و از تصمیم «امام» به قتل عام در سال ۱۳۶۷ حمایت کرده، حالم به هم خورد.  این آقای اصلاح طلب، که اول باید خودش را اصلاح ساختاری کند، دفاع از امام جائر را در چهارچوب «انتولوژی و اپيستومولوژی» مطرح میکند، و نشان میدهد که حد اکثر میتواند اراجیف شاگردان درجه دو هایدگر را غرغره کند. بعد از این گشایش فلسفی جنایات عصر طلایی امام، شریعتی میفرماید: «حكمی كه امام داده است در اين زمينه اينگونه بوده كه كسانى كه حكمشان اعدام است و بنا بر پاره ای مصالح يا رأفت اسلامی  تا كنون حكمشان اجرا نشده اگر كماكان بر سر مواضع خود هستند و از سازمان مجاهدين و مواضعش تبری نجسته اند حكمشان اجرا شود.» شریعتی دروغ میگوید. همانطورکه مرحوم آقای منتظری هم صریحا به آن اشاره میکند، قربانیان کشتار ۶۷ محکومین به زندان بودند، و برخی از آن ها دوران محکومیت خود را هم به پایان رسانده بودند.  شریعتی میگوید زندانیانی که در بندهای دهشتناک اوین و گوهردشت و زیر نظر جلادانی نظیر لاجوردی بودند میتوانستند از ارتش عراق در جانگ با ایران حمایت کنند، و حکومت » به مقتضای قانون موجود و برداشت‌ های فقهی حاكم شرع عناصر و اعضای آن گروه تروريستی را اعدام می كند و سودای خيانت را از ميان می برد. »  اولا ایشان بدوا اعدام ها را مربوط به » بر سر مواضع» ماندن میدانند، که مساله ای است اعتقادی نه عملی. اما بعدا آن را به جنگ رابط میدهند که زندانی سیاسی دهه شصت هیچ تاثیری بر آن نمیتوانست داشته باشد.  اگر اعضاء و رهبری مجاهدین به صدام حسین در جنگ بر علیه ایران کمک کرده اند، مسلما باید در دادگاه عادلانه محاکمه شده حساب پس بدهند.  ولی این کمترین ربطی به اعدام یک زندانی سیاسی که بدون اجازه زندانبان از دسترسی به سرویس بهداشتی هم محروم است ندارد.  در جایی دیگر آقای شریعتی سعی میکند قتل عام ناجوانمردانه سال ۱۳۶۷ را «قانونی» جلوه دهد و میگوید قانون اساسی که اکثریت قاطع مردم ایران به آن رای داده بودند به آقای ولی فقیه ظالم حق کشتار داده بود، و نتیجه میگیرد که قتل عام قانونی بوده.  اولا هیچ سندی در دست نیست که در سال ۱۳۶۷ اکثریت مردم از این قانون اساسی نکبت بار حمایت میکردند.  ثانیا حمایت اکثریت نمیتواند توجیه گر جنایت شود.  زمانی اکثریت آلمانی ها از هیتلر حمایت میکردند، امروز هیتلر موجب ننگ آلمان است. چرا؟  من با مواضع عقیدتی، راه کار ها و راهبرد های سازمان مجاهدین مخالفم. ولی بر خلاف آقای شریعتی در من آنقدر وجدان باقی است که حقوق هر ایرانی، چه مجاهد و چه خط امامی را محترم بشمارم و سعی نکنم با دروغ و استفراغهای شرعی-فلسفی کشتار بیرحمانه هزاران فرزند ایران را توجیه کنم.  کشتار ناجوانمردانه ۱۳۶۷ موضوعی وجدانی و انسانی است نه قضیه ای عقیدتی و سیاسی.

هرکس از آن قتل عام درد آور حمایت کند، در آن جنایت هولناک سهیم است.

منبع خبر مربوط به آقای شریعتی:  http://www.roshangari.net/as/sitedata/20100726094233/20100726094233.html

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

بیان دیدگاه

دسته Uncategorized

آری این چنین است برادر

سی و یک سال است که برخی از مردم ایران بر مخالفت خود با استبداد مذهبی پای فشرده اند، در میدان این مبارزه کتکها خورده اند، زندان ها رفته اند، شکنجه ها دیده اند، و بسیاری نیز بهای آزادی ایران را با خون خود پرداخته اند.  حتی منی که از همان تابستان ۵۸ به قول دوستانم «لیبرال مسلک» و «خورده بورژوا» بوده ام، به نوبه خود سالها و بارها خمس و زکات خود به آزادی را پرداخته ام. بعضی تصور میکنند که کاروان آزادیخواهی از ۲۵ خرداد ۸۸ به راه افتاد.  غلط میپندارند.  بعضی بر این باورند که ندا و سهراب نخستین شهداء بودند.  اشتباه میکنند.  سر این خط خونین بر چهره ایران، به تابستان ۱۳۵۸ باز میگردد.  من به این اعتقاد ندارم که باید کینه توز بود و بی گذشت.  آنگونه که آن حکیم گفت، چشم در برابر چشم شهر را شهر کوران میکند. اما فراموش کردن گذشته هم یعنی به روبه صفتان فرصت طلب فرصت مصادره خون و رنج هزاران هزار مبارز راه آزادی را دادن.

از این روست که باید یاد آور شویم که مخالفان دیکتاتوری ولی فقیه بالغ برسی سال است فریاد میزنند این حکومت ضد آزادی بیان، مطبوعات، احزاب و تجمعات است.  مخالفان دیکتاتوری ولی فقیه بالغ بر سی سال است میگویند در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه رواج دارد.  مخالفان دیکتاتوری ولی فقیه بالغ بر سی سال است از لباس شخصی ها و بسیجی ها و «ساندیس خور» های رژیم چماق و چاقو و گاز اشک آور و گلوله میخورند. خانواده مخالفین ولی فقیه بالغ بر سی سال است پشت دیوار های اوین و گوهر دشت چشم انتظار فرزندانشان بوده اند.  بهروز جاوید تهرانی را در عصر طلایی آقای خاتمی به جرم مخالفت غیر مسلحانه بر علیه ظلم گرفتند.  هنوز در زندان است. اکبر منوچهری را در دوران اصلاحات به زندان بردند. بدن بیجانش را باز پس دادند.  گنجی و باطبی را آنگاه که آقای خاتمی موظف به نظارت براجرای قانون اساسی بود به جرم «بیان» به زندان بردند. امروز از زندگی در زادگاهشان محرومند.

پاره ای سعی دارند ازیاد ببرند که مخالفین بیدفاع ولی فقیه را  به امر آقای خمینی در زندان چنان قتل عام کردند که حتی «ثمره عمر امام» هم که وجدانی داشت، نتوانست ساکت بماند.  امروز بعضی میکوشند قربانیان قتلهای زنجیره ای را در غبار فراموشی دفن کنند.  امروز در سالگرد ۱۸ تیر، روز به خون کشیده شدن شریف ترین فرزندان ایران، آقایان خاتمی و مهاجرانی و رفسنجانی و…یک اعلامیه دو خطی در محکومیت آن جنایات نمیدهند (خدا پدر آقای موسوی را بیامرزد).  آقای کدیور که برای «غزه و لبنان»  آنگونه دلیرانه سینه سپر کرد، برای دانشجویان به خون غلطیده ایرانی سکوت اختیار میکند.

همین ها که بر سی سال جنایت و خفقان چشم میپوشند، وقتی پای سهم خواهی از جنبش میرسد، وقتی صحبت کلاه ساختن از نمد سبز به میان می آید، وکیل و وصی هر ایرانی زنده میشوند.  خط قرمز میکشند، عضویت در جنبش سبز را باطل میکنند، خطوط عقیدتی و مرامی حرکت آزادی خواهی را معین مینمایند.  ناف این ها را با «خودی» و «غیر خودی» ساختن بریده اند.  اکسیژن این ها تکبر و تمامیت خواهی ولایت مدارانه است.  آن جوانی که در میدان آزادی کتک خورد، آن ایرانی که از میدان امام حسین به کهریزک فرستاده شد، آن هموطن گمنامی که از هفت تیر به اوین رفت و هنوز باز نگشته، هیچ کدام در پی جاه و مقام به خیابان نیامدند.  حالا آن ها در جنبش سبز «غیر خودی» میشوند و برخی عمله ظلم دیروز که امروز هم تنها به امید وزارت فردا حرفی میزنند، «خودی.»  آنکه سی سال است آزادی و حقوق انسانی را فریاد زاده و بهایش را هم پرداخته باید خفه شود و «غلط نکند،» مبادا فرزندان فاضل امام دلخور شوند. آنکه از بهار ۱۳۵۸ برعلیه سانسور، یا روسری یا توسری، و چاقو کشان و چماقداران حزب الهی ایستاده و بهایش را هم پرداخته باید سکوت پیشه کند تا آقایان با خیال راحت با دستگاه ولایت مصالحه کنند، وگرنه با یک کلمه از عضویت در جنبشی که با خود آنان آبیاری شده محروم میشوند.

فریاد آزادی خواهان ایرانی را شمع آجین کردن های ناصری، قزاق های محمد علی میرزا، آمپول هوای پزشک احمدی یا ساواک نصیری خاموش نکرد.  درست است که شحنگان ولی فقیه در جنایت در تاریخ معاصر ایران بی نظیرند، ولی آنان نیز قادر به خاموش کردن شعله آزادی خواهی نخواهند شد.  تفاوتی نمیکند که آنکه در لندن دلش برای فقیهش میطپد چه بگوید.  فرقی نمیکند آن که روزگار وصل به دربار رهبر را باز میجوید چه میخواهد.  این فریاد باقی خواهد ماند و این شعله پاینده.  آری اینچنین است برادر، چه ولی فقیه و هواداران جهوری اسلامی و قانون اساسی آن بخواهند و چه نخواهند.  نه این حکومت را توان ماندن است و نه معتقدان به مردمسالاری سکولار را قصد سکوت.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

۱ دیدگاه

دسته Uncategorized

قابل توجه هواداران اصلاح طلب آقای خمینی

خود قضاوت کنید:

آقای خمینی در نوفل لوشاتو

آقای خمینی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰:

«همه ملت بگويد بله من مخالفت مي كنم. اگر ۳۵ ميليون بگويند بله من مي‌گويم نه.»

5 دیدگاه

دسته Uncategorized

از اصلاحات تا کودتا: چرا کودتای خرداد ۱۳۸۸ اجتناب ناپذیر بود.

پیش از گشودن مبحث لازم است تعریف خود را از «اصلاحات» ارائه دهم. اصلاحات از دید من حرکتی است که شامل چهار خصیصه باشد: (۱) مقصود اصلی آن حفظ نهادهای اصلی و چهارچوب کلی سیستم حکومتی موجود باشد، (۲) مدیران و رهبران آن از درون خود نظام باشند، (۳) تغییر بدون خشونت و تدریجی را دنبال کند، (۴) در درون حاکمیت برخی ابزار تصمیم گیری را کنترل کند. فرق اساسی میان اصلاح طلب ها و آنچه به کودتای «قصری» یا palace coup d’état معروف میباشد نه در هدف بلکه در وسیله است. نه فقط در مقایسه اصلاح طلبان دهه هفتاد و هشتاد با اردوی احمدی نژاد، بلکه در مقایسه مرحوم دکتر مصدق و سر لشگر زاهدی نیز میتوان به این واقعیت پی برد که هر دو سو با انقلاب و تحولات عمیق ساختاری مخالف بودند. مرحوم مصدق و زاهدی هردو بقای «حکومت پادشاهی» را میخواستند، و اصلاح طلبان دوم خردادی و امثال احمدی نژاد نیز در پی حفظ «جمهوری اسلامی» هستند. البته قرائت مرحوم دکتر مصدق و سرلشگر زاهدی از «حکومت پادشاهی» یکسان نبود، اما دستکم به ظاهر هر دو سو به قانون اساسی مشروطه سلطنتی معتقد و وفادار بودند. همین در باره اصلاح طلب ها و اصولگراهای زمان ما نیزصدق میکند، و هردو گروه قانون اساسی جمهوری اسلامی و «راه امام راحل» باور دارند. نه مصدق حاضر بود با جمهوریخواهان و توده ای ها بر علیه در بار متحد شود، و نه اصلاح طلبان علاقه ای به همبستگی با ساختار شکنان و سکولار ها بر علیه مخالفان اصولگرای خود داشته اند. سر لشگر زاهدی کودتا را در چهارچوب نجات کشور از سقوط به کمونیسم توجیه میکرد، و احمدی نژاد و همدستانش از نجات مملکت از تهاجم فرهنگی-عقیدتی غرب و «فتنه» سخن میگویند.
اصلاح طلب ها غالبا به دو دلیل تغییراتی را در سیستم حکومتی میطلبند: (۱) بسیاری از آنان باور دارند که بدون چنان تغییراتی سیستم سیاسی موجود محکوم به سقوط است، و در نتیجه امید دارند که اصلاحات بر عمر و استحکام سیستم بیافزاید . (۲) جمعی از ایشان نیز در پی افزایش یا تثبیت قدرت خویش بوده و جویای تغییراتی هستند که آنان را به هدف های مزبور برساند. هم در دوره اصلاحات ناصری، هم در عصر مصدق و هم در سالهای ۷۶-۸۸ میتوان تعدادی از هر دو گروه را در میان اصلاح طلبآن یافت. میرزا ملکم خان در پی راهی بود تا قدرت و نفوذ خویش را افزایش دهد و تثبیت نماید، در حالی که میرزا یوسف خان مستشار الدوله بر این باور بود که بدون اصلاحات استعمارگران اروپایی ایران را هم نظیر هند خواهند بلعید. مرحوم دکتر مصدق در پی آن بود تا با اصلاحات بنیان سلطنت مشروطه را مستحکم سازد، و حسین مکی از اصلاحات پلی میجست برای رسیدن به نخست وزیری.
واقعیتی دیگر در مورد جنبش های اصلاح طلب آن است که وجود و گسترش آن ها ناشی از وجود و گسترش پاره ای بحران ها و نارسایی هاعمیق در ساختار سیاسی کشور است. در دوره ناصری، بحران های مالی و فساد دستگاه حکومتی، و از آن مهمتر فشار نیروهای استعمار گر روس و انگلیس، بسیاری از سیاستمداران و روشنفکران آن دوران را به این نتیجه رسانده بود که حکومت بدون تغییر و تحولاتی در پاره ای از نهاد های آن قابل دوام نخواهد بود. البته اکثریت قاطع این سیاستمداران و روشنفکران با سلطنت استبدادی مشکلی نداشتند و در گفتار و نوشته های خود مطلقا به تحدید جدی قدرت مطلقه شاه—که پایه و ریشه مشکلات اساسی کشور بود– نمیپرداختند. کسی هم نمیتوانست از ناظم الدوله و مستشار الدوله و سپهسالار اعظم انتظار بیشتری داشته باشد. نه فقط منافع این افراد آنان را تشویق به تائید سلطنت مطلقه میکرد، بلکه انتقاد از قدرت شاه میتوانست به راحتی به بهای جان آنان تمام شود. در دوره ملی شدن نفت هم بار دیگر شاهد مشکلات مالی، رشد سریع حزب توده، ضعف دستگاه سلطنت در پی سقوط رضا شاه و بر ملا شدن وقایع عصر او و متعاقبا شکل گیری اصلاح طلبان ملی گرا بودیم. مصدق چنان که خود بارها گفته بود مطلقا هدف حذف قانون اساسی مشروطه را نداشت. او هم به دموکراسی لیبرال و هم به رژیم سرمایه داری کاملا وفادار بود، و احتمالا با توجه به همین وفاداری به هیچ روی حاضر به واگذاری میدان به توده ای ها یا شریک کردن ایشان در قدرت نمیشد. در سال ۱۳۷۶ نیز تهدیدات نظامی خارجی علیه ایران، گسترش سریع فساد مالی، نیاز به جذب سرمایه و تکنولوژی فرا مرزی، گسترش نارضایتی در میان اقشار مختلف مردم از جمله حامیان سنتی نظام، به شکل گیری حرکت موسوم به دوم خرداد انجامید. رهبران این جنبش چنان که خود مکررا گفته اند به قانون اساسی، اصل ولایت فقیه، و نظام جمهوری اسلامی معتقد بوده، اصلاحات را به عنوان وسیله ای برای حفظ همین نظام میخواهند.
حرکتهای اصلاح طلبانه منحصر به سیستم های غیر دموکراتیک نیستند. دموکراسی ها هم با چنین جنبش هایی روبرو میشوند. مثلا در ایالات متحده جنبش حقوق مدنی دهه ۱۹۶۰ میلادی حرکتی اصلاح طلبانه بود. در دموکراسی ها نهایتا سرنوشت اصلاح طلبی در پای صندوق های رای تعین میشود. در این سیستمهای دولت و نظام یکی نیستند، و اصلاح نظام یا تغییر دولت به حذف بازیکنانی که در بازی سیاست از قوانین متعارف پیروی کرده اند نمی انجامد. لذا غالبا حرکت های اصلاح طلبی یا با حداقل بها (در مقایسه با سیستم های غیر دموکراتیک) به پیروزی رسیده و نتیجتا بقا و کار آمدی سیستم سیاسی را افزایش میدهند، و یا برای مدتی کمرنگ میشوند تا در فرصتی در آینده مجددا ظهور کنند. از سوی دیگر در حکومت های غیر دموکراتیک دولت، نظام و آینده بازیکنان سیاسی به هم گره خورده اند. در نتیجه تحولات سیاسی اصلاح طلبانه، اگر چه در باطن خود «حفظ نظام» را میجویند، به التهاب و نگرانی در میان بسیاری از بازیکنان عرصه سیاست میانجامند. تقابل مستمر حاکمیت با مردم و در هم آمیختن دولت و نظام موجب میشود که بخش قابل ملاحظه ای از مسئولین و متولیان این حکومت ها نسبت به هر تغییر و تحولی با دیده تردید و بدبینی بنگرند. این تنها در مورد کسانی که منافع آن ها در نتیجه تغییرات اصلاح طلبانه به خطر می افتد صدق نمیکند، بلکه میتواند به اضطراب در میان سایر اعضای هیات حاکمه نیز بیانجامد. این دغدغه و بدبینی به بی انعطافی ساختار سیاسی حکومت های غیر دموکراتیک منتهی میشود و همواره جناحی محافظه کار را در برابر اصلاح طلبان قرار میدهد.
به آسانی میتوان دید که حرکت های اصلاح طلبی به سه سوی میتوانند بروند: (۱) حرکت اصلاح طلب میتواند به موفقیت دست یابد و پاره ای از نهاد های سیاسی را متحول سازد. حرکت «میجی» در ژاپن و جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده نمونه هایی از این مورد هستند. (۲) حرکت اصلاح طلبی میتواند توسط جناح محافظه کار متوقف شود. کودتای ۲۸ مرداد نمونه ای است که بسیاری از ما با ان آشنا هستیم. شکست اصلاحات در اواخر دهه ۱۹۸۰ در چین نمونه دیگری است. (۳) درگیری محافظه کاران با اصلاح طلبان ممکن است به تشتت در حاکمیت و رکود در یافتن راه حلهای مؤثر برای مشکلات و بحرانهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی انجامیده و میدانی برای ظهور و انجام یک «انقلاب» را فراهم آورد. مقصود از انقلاب اینجا تغییر کامل رژیم سیاسی است، که میتواند با خشونت شدید یا ضعیف همراه باشد. در این چهارچوب، ساختار شکنها از جمله آنان که به ساختار شکنی تدریجی و بدون خشونت اعتقاد دارند، انقلابی محسوب میشوند. یکی از مهمترین نمونه های این مورد سقوط اتحاد جماهیر سوسیالیستی است. در مجموع میتوان دید که با در نظر گرفتن این سه نتیجه ممکن، چرا جناح محافظه کار حکومت در برابر اصلاحات مقاومت میکند. در هریک از دو مورد اول و سوم، محافظه کاران یا در دراز مدت و یا در کوتاه مدت بازنده خواهند بود و از میدان سیاست رانده خواهند شد. وقایع اخیر در آرژانتین و شیلی نشان میدهند که حتی یک تحول تدریجی، برنامه ریزی شده و همراه با تضمین هایی برای حفظ عناصر محافظه کار نهایتا نمیتواند اشخاصی مثل پینوشه یا ویدلا را از مجازات مصون دارند.
چه عوامل و فاکتور هایی نتیجه یک حرکت اصلاح طلب را تعین میکنند؟ چرا برخی حرکت های اصلاحی موفق و سایرین ناموفق هستند؟ سه عامل اصلی داخلی را میتوان در تعین نتیجه یک حرکت اصلاح طلبی مهم دانست: (۱) توانایی های اصلاح طلبان، (۲) توانایی های محافظه کاران و، (۳) توانایی های نیروهای انقلابی (ساختار شکن). زمانی که اصلاح طلبان از توانایی کافی برای برخورد با محافظه کاران بدون نیاز به حمایت انقلابی ها بر خوردار باشند (بدون در نظر گرفتن تاثیر نیروهای خارجی) اصلاحات به پیروزی میرسد. اگر اصلاح طلبان به نیروهای انقلابی برای پیروزی نیاز داشته باشند، پیروزی اصلاحات منوط به چندین عامل از جمله ترکیب و خواسته های ساختار شکنها و قدرت محافظه کاران خواهد داشت. در این شرایط، ضعف در میان اصلاح طلبان که میتواند ناشی از اشتقاق در نیروهای ایشان و یا ضعف مدیریت و رهبری باشد هم محافظه کاران و هم انقلابیون را رادیکال تر میسازد. این مشخصا شرایطی بود که جنبش ملی شدن نفت را به سوی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سوق داد. بدون یک جنبش اصلاح طلبی مقتدر که نه فقط از حمایت گسترده در میان مردم برخوردار است بلکه میتواند بصورتی مداوم از رادیکالیزه شدن نیروهای خارج از اردوی اصلاح طلبی پیشگیری کند، نهایتا یا محافظه کاران دست به کودتا خواهند زد و یا ساختار شکنها انقلاب را آغاز خواهند کرد.
جنبش اصلاح طلبی حاضر در ایران از سال ۱۳۸۲ سیر نزولی خود را آغاز کرد. شکست فاحش اصلاح طلبان در انتخابات دوره هفتم مجلس تنها به مفهوم از دست دادن قوه مقننه نبود بلکه نشان داد که اصلاح طلبان قادر به ایستادگی در برابر محافظه کاران نیستند، مگر به اتحادی با ساختار شکنان تن در دهند. انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ به خوبی این حقیقت را عریان ساخت. آنگاه که ساختار شکنان از حضور در صندوق های رای سر باز زدند، اصلاح طلبان کمترین شانسی برای انتخاب شدن نداشتند. اشتقاق در صفوف اصلاح طلبان و ضعف رهبری مانع از آن میشد که اصلاح طلبان بتوانند جمعی از ساختار شکنان را به صفوف خود کشانده و مدیریت مؤثر آنان را بر عهده گیرند. این نکته را محافظه کاران به خوبی میدانستند، و از همین روی برای تغییر نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ آماده شدند. محافظه کاران به درستی باور داشتند که اگر آقای موسوی در آن انتخابات به پیروزی برسد، یا ناچار خواهند شد با یک کودتای نظامی تمام عیار (شرایطی نظیر سال ۱۳۶۰ و برکناری بنی صدر) با او برخورد کنند و یا شاهد سقوط تدریجی خود باشند. انتخابات خرداد ۱۳۸۸ این نتیجه گیری را تایید کرد ونشان داد که اردویی متشکل از اصلاح طلبان و ساختار شکنان بر محافظه کاران غلبه ای کامل دارند.
حرکت محافظه کاران در تغییر نتایج انتخابات هم جانبه ای تاکتیکی داشت و هم جانبه ای استراتژیک. آنان میدانستند اصلاح طلبان قادر به مدیریت اردوی اصلاح طلب-ساختار شکن نبوده، و به تنهای نیز قادر به مقابله با محافظه کاران نخواهند بود. از بعد تاکتیکی، با تقلب در انتخابات محافظه کاران از سقوط خود پیشگیری کردند. در بعد استراتژیک، آنچه روی داد به جناح راست محافظه کاران فرصتی مناسب داد تا سایر جناح های اصولگرا را تا حد قابل توجهی زیر کنترل خود در آورد. از طرف دیگر در نتیجه رادیکالیزه شدن، ساختار شکنان نیز به گونه ای روز افزون بر درخواستهای خود جهت تغییر قانون اساسی و حذف ولایت فقیه افزودند، شعار هایی نزدیک به سی سال بود در ایران شنیده نشده بودند. این به اشتقاق هرچه بیشتر اصلاح طلبان انجامید و اصلاح طلبان دست راستی (مهاجرانی، خاتمی، عباس عبدی،…) را در موقعیتی قرار داد تا با کنترل صندلی مذاکره با اصولگرایان بر نفوز خود در میان اصلاح طلبان افزوده و نهایتا جبهه اصلاح طلبی را در صورت لزوم به یک انشعاب کامل کشانده و جناح چاپ آن را برای همیشه از میدان خارج سازند.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

۱ دیدگاه

دسته Uncategorized

فیلم دیگری از حضرت امام جائر راحل که عمق آزادیخواهی و دلبستگی معظم له را به حقوق و آزادیهای سیاسی مردم نشان میدهد

فرمایشات گوهر بار امام از ۱:۱۸ فیلم آغاز میشوند.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

2 دیدگاه

دسته Uncategorized

بوی گند سازش به مشام میرسد

این مطلب را برای آن نمینویسم که از آن اصلاح طلب هایی انتقاد کنم که آماده میشوند تا با دربار ولایت سازش کنند: از کوزه همان برون تراود که در اوست. ای مادران شهدای یک سال اخیر! اگر امیدتان آن بود که امثال آقایان خاتمی و مهاجرانی و ابطحی، و سایر دوستان اصلاح طلبشان داد شما را بستانند و قاتلین فرزندان رشیدتان را به دادگاه آورند، اشتباه کردید. ای شکنجه شدگان در کهریزک و اوین و گوهردشت! اگر انتظار داشتید این قبیل اصلاح طلبان به آنکه به شلاقتان کشید و به شما تجاوز کرد اعتراض کنند، خطا کردید. ای کتک خورده های سی خرداد و روز قدس و ۱۳ آبان و ۲۲ بهمن و سالگرد ۲۲ خرداد! اگر توقع داشتید این آقایان مرهمی بر زخم هایتان بگذارند، متوهم بوده اید. ای اسرای راه آزادی ایران، ای مبارزین حقوق بشر، ای کنشگران اجتماعی و مدنی، ای مدافعین حقوق زنان آقایان دارند پشت پرده به امام جائر تسلیم میشوند. عرض کردم که برای انتقاد از خاتمی و مهاجرانی و کدیور و امثالهم نمینویسم. همانطور که ماهی خارج از آب میمیرد، برای این آقایان زندگی خارج از حوضچه خونین ولایت فقیه امکان ندارد. باز خدا پدرشان را بیامرزد که راست و حسینی میگویند حلقه بندگی امام راحل را از گوش خارج نکرده اند، اگرچه میدانند امام آمر کشتار های ۱۳۶۷ بود. در باب سرسپردگی به آن قانون اساسی که امام جائر حاضر بر آن مبنا بر ایران و ایرانیان تسلط یافته، تقیه نمیکنند. به چه زبانی بگویند که حفظ نظام را بر حفظ حیات و شرف و ناموس شما و فرزندانتان ترجیح میدهند؟ چند بار اعلام کنند که اگر به دنبال حکومت مردم بر مردم و منشور حقوق بشر هستید، «غیر خودی» محسوب میشوید؟ چند مرتبه بگویند که اگر گفتید «نه غزه، نه ایران، جانم فدای ایران» غلط کرده اید؟ فردایی که این آقایان بازک کردند و در کنار ولی جور چای و شیرینی میل فرمودند، گناه این سازش تعفن بار را به گردان آنان نیاندازید. از ماست که بر ماست. بیاد آورید چند بار به هرکس که هشدار داد، دشنام دادید. به خاطر آورید که به ساختار شکن گفتید خفه شود مبادا آقایان دلخور شوند. به خاطر بسپارید که چگونه گول مان میزنند تا چندی دیگر مثل گله بز برگردیم سر صندوق های رای مجلس شورای ظالمین.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

2 دیدگاه

دسته Uncategorized

در باب فرمایشات آقای شکوری راد

در پیامی به آقای کدیور، آقای شکوری راد عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت مطالبی بیان فرموده اند که در کنار فرمایشات اخیر آقایان کدیور و مهاجرانی و یکی دو نفر اصلاح طلب دیگر تکلیف ساختار شکنهای شریک در جنبش اخیر را بیش از پیش تعین میکند. آقای شکوری راد میفرمایند: » در مورد امام خمینی و اندیشه و راه او نیز چه جای بحث و مناقشه است. امام خمینی در تمام طول زمامداری اش مستظهر به حمایت قاطبه ملت بود و تشییع جنازه با شکوهش سند متقنی بر حمایت مردم از او در هنگام مرگش بود. موضوع و حوزه بحث های سیاسی، حق و باطل بودن اندیشه ها نیست، عملکردهاست. عملکردها نیز نهایتا با داوری مردم ارزشگذاری می شود. امام از دنیا رفته است و نام او در تاریخ این ملت به بزرگی ثبت شده است. نام، اندیشه و شخصیت او سرمایه ای ملی است و وزن او در موازنه جناح های سیاسی در هر سو قرار بگیرد تعیین کننده است. »
بنده چند نکته را در مورد فرمایشات ایشان با کمال ادب عرض میکنم: اولا، آقایان استالین و مائو هم بر پایه قرائن و شواهد موجود در طول زمامداری خود » مستظهر به حمایت قاطبه ملت» بودند، و فیلم های مربوط به «تشییع جنازه با شکوه» آنان هم موجود است که توجه جناب شکوری راد را به آن ها جلب میکنم. حتی بر اساس شواهد قوی، آدولف هیتلر هم در یکی دو سال پیش از حمله به لهستان «مستظهر به حمایت قاطبه ملت» آلمان بود. بنابر این حتی اگر قاطبه مردم روزی و روز گاری در گذشته از آقای خمینی حمایت کرده اند این هیچ دلیل بر آن نیست که اعمال و کردار ایشان قانونی، انسانی، معقول و یا مشروع بوده است. برعکس، ایشان با بکار بردن تزویر و دروغ ، صدور فرمان قتل عام زندانیان بی دفاع، از بین بردن سرمایه های انسانی و مادی ایران در جنگ بی حاصل پس از آزادی خرمشهر، اسنادی تاریخی و غیر قابل انکاری از اعمال خود بر علیه ملت ایران بر جای گذاشته اند.
ثانیا، این استنتاج گوهر بار را از کجا آورده اید که » موضوع و حوزه بحث های سیاسی، حق و باطل بودن اندیشه ها نیست، عملکردهاست ؟» به جز یک قرائت از ماکیاولی شک دارم سایر علمای فلسفه سیاسی با شما موافق باشند. پس میفرمایید ابوبکر و عمر که «عملا» قدرت را بدست گرفتند و بر اساس همه شواهد از «حمایت قاطبه» مسلمین نیز برخوردار بودند بر حضرت علی در حکومت تقدم داشتند؟ امیر المومنین در توجیه جنگ های خود استدلالات خویش را بر اساس حق و باطل ارائه میکردند یا بر مبنای عملکرد های مردم پسند؟ مگر نه آنکه آن حضرت و امام حسین اساس دعوت خود را بر اصل سیاست حق در برابر سیاست باطل قرار داده بودند؟ مگر آقای خمینی خود نگفت «اگر همه مردم بگویند بله من میگویم نه؟» این را که من و چند میلیون آدم دیگر شنیدند و خواندند و شما نمیتوانید انکار کنید. نام آقای خمینی مطلقا به بزرگی ثبت نشده. چند روز پیش خواندم که مجسمه استالین را حتی در زادگاهش پایین آورده اند. شاید عمر من کفاف نکند، اما فرزند من شاهد آن خواهد بود که اهل خمین تقاضای تغیر نام ولایت خود را بکنند.
در پیام خود میفرمایید: «مشغول شدن به خود و نقادی در موضوعاتی که محل اختلاف است حاصلی جز فارغ گذاشتن کسانی که در برابر مردم قرار گرفته اند، نخواهد داشت. » شما گویا هنوز در حال و هوای سال ۱۳۵۷ سیر میکنید و نمیدانید که حنای «بحث بعد از پیروزی» دیگر رنگی ندارد. «موضوعاتی که مورد اختلاف» هستند، از جمله موقع و مقام آقای خمینی برای هویت و سر انجام این حرکت بسیار مهم میباشند. اگر بر این باور باشیم که «امام» در طول عمر و به ویژه پس از جنایات هولناک ۱۳۶۷ که به فرمان شخص ایشان صورت گرفت، از حمایت مردم برخوردار بوده اند، باید هم حکومت اسلامی را قبول کنیم و هم ولایت مطلقه فقیه را. در آن صورت جنبش سبز حرکتی است توسط یک عده «خودی بیخود» شده که میخواهند دوباره «خودی» شوند. امام یک بار از مردم سواری گرفتند، اما دستکم در فرانسه زیر درخت سیب آن وعده ها را در باب آزادی و حقوق بشر میدادند. حالا شما میخواهد با تکریم ولایت مطلقه مندرج در قانون اساسی (اصل ۱۱۰) همان سواری را مجددا بگیرید؟ نمیشود جناب.
همانطور که شما فرمودید، بدون انتخابات آزاد نمیتوان دانست مردم چه میخواهند. اگر انتخابات آزاد نداریم از خیر سر جمهوری اسلامی است که «امام» آن را بنیان گذاشت و بالغ بر ده سال هدایت کرد. شرایط فجیع حاضر میوه درختی است که «امام» کاشت. اما برگردیم به همان حرف شما. چون بدون انتخابات آزاد نمیدانیم مردم چه میخواهند، همه رفراندومی آزاد را با هم فریاد بزنیم تا معلوم شود حرف مردم چیست. وگرنه این قانون اساسی جمهوری اسلامی گاو نر است و از آن شیر آزادی نمیتوان دوشید. شما و «دوست گرامی و دانشمند فرهیخته» تان آقای کدیور میتوانید قانون اساسی و امام راحل را حلوا حلوا کنید، اما انتظار نداشته باشید که مردم بگویند کامشان از فرمایشات شما شیرین میشود.
منبع فرمایشات آقای شکوری راد: http://norooznews.info/news/17980.php

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

بیان دیدگاه

دسته Uncategorized

نامه ای به آقای موسوی

جناب آقای موسوی، با عرض سلام. میدانم که خیلی آدمهای مهم و با قدرت در ایران و خارج از ایران احتمالا به شما نامه مینویسند و فرصت خواندن نوشته این یک لاقبا را ندارید (حتی اگر آن را ببینید). من یک نفر از هفتاد میلیون ایرانیان هستم. همین و دیگر هیچ. نه در امر دنیا و نه در کار آخرت توشه ای اندوخته ام که قابل بیان باشد، نه از هوش و فراست سهم قابلی دارم، نه سواد چندانی دارم و نه خدمتی درخشان به هم وطنان و جهانیان کرده ام که به آن ببالم. توقعی شخصی هم از شما یا هیچ سیاستمدار دیگر ندارم. من در راه آزادی و حقوق خود و هموطنانم از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا امروز آنقدر که از دستم برآمده انجام داده ام. چون با رژیم استبداد سلطنتی و ساواک و اوین مخالف بودم در سن ۱۵ سالگی با تمام توان در انقلاب شرکت کردم. با وجود قلت سن و ناآگاهی و تعلق به خانواده ای روحانی و مذهبی، در حالی که امکان پیوستن به صفوف حاکمیت و بهره برداری از آن برایم کاملا مهیا بود، از بهار سال ۱۳۵۸ و زمان حمله به روزنامه ها، زنان، گروه های سیاسی و اقلیت های قومی (باز حتی الامکان) بر علیه دیکتاتوری فریاد کشیدم. در سال های سیاه دهه شصت از جنایات حکومتی که شما هم در آن شرکت داشتید در امان نماندم. بسیاری از دوستان و همکلاسی هایم را دوستان و هم کلاسی های شما بازداشت، شکنجه و اعدام کردند. کسانی که من شخصا میدانم کمترین دستی و نقشی در مبارزه مسلحانه نداشتند، و برعکس با حرکت سازمان مجاهدین خلق در خرداد ۱۳۶۰ اساسا مخالف بودند چرا که آن را موجب تشدید دیکتاتوری و تضعیف جبهه آزادیخواهی میدانستند. مع الوصف، بنده در حد امکانات بسیار ناچیزم از ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به این سو از حضرت عالی به واسطه مقاومت در برابر سپاه ظالم ولی جور دفاع کرده ام، اگرچه این کار نه برای من که زخم هایی عمیق از گذشته بر تن و روح دارم آسان بود، و نه باب طبع معدود دوستانی که نوشته های بنده را میخوانند.
شما خود شاهد بودید که در روز های حماسی خرداد ۱۳۸۸، میلیون ها ایرانی با شعف و شجاعت، امید و ابتکار، در میدان و خیابان برای آزادی ایران و سربلندی مردم آن سرود خواندند، در سکوت راه پیمایی کردند، در برابر گلوله، گاز اشک آور، چماق و چاقو جان و آزادی خود را بر کف دست نهادند تا فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند. بسیاری از آنان با عقاید و اعتقادات شما: حفظ قانون اساسی و جمهوری اسلامی، معتبر دانستن رفتار و کردار های آقای خمینی، آمیختن مذهب و سیاست موافق بودند. جمعی دیگر نیز آشکارا با اصولی که شما به آن پای بند هستید مخالفت کردند، و با شعار «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» به میدان آمدند. حضرت عالی که حاکمان فعلی ایران را خوب میشناسید میدانید که با جوانی که ضمن شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» دستگیر شده به چه وضع فجیعی برخورد میکنند. کسانی که با «امید امت و امام» و پسر مرحوم آقای بهشتی که یار غار آقای خمینی بود و تنها جرمش حمایت از شماست چنان کردند، با جوانی که در این حکومت نه یاری دارد و نه نامی و مرگ حکومت ولایت جور را فریاد کرده چه میکنند؟ ساختار شکنان، سکولارها، دیگر اندیشان با علم به اینکه هزینه شرکت آنان در این مبارزه بسا بیشتر از اصلاح طلبان است، و با آگاهی از اینکه در صورت پیروزی جنبش حضرت عالی و اشخاص منصوب به اصلاح طلبی بیشترین بهره را خواهند برد، خالصانه به میدان آمدند، دلیرانه به مصاف مزدوران ولی فقیه شتافتند، و تعدادی با افتخار جان خود را در راه آزادی ایران فدا کردند و سایرینی امروز گمنام و بی یار و یاور در کنج شکنجه خانه های دژخیمان و شحنگان ولایت شیر دلانه مقاومت میکنند.
بسیاری از کسانی که خود را منصوب به حرکت اصلاح طلبی میدانند و برای دستگیری هر یک از دوستان خود با تمام توان میگویند و مینویسند، از این شهداء و اسرای «غیر خودی» به ندرت نامی میآورند. نه برای بازداشت بهاییان اهمیتی قایلند و نه اعدام کرد و بلوچ برایشان «حادثه ای» مهم است. ایرادی ندارد. «غیر خودی ها» سی سال است به این رفتار ها عادت کرده اند. اما در روز های اخیر افرادی که خود را از جمله نزدیکان شما معرفی میکنند با کمال ناجوانمردی و با توسل به دروغ و سفسطه به مبارزینی که از طریق مقاومت بی خشونت خواستار تغییرات و تحولات ساختاری و بنیادین در نهاد های سیاسی ایران میباشند حمله کرده، و مستقیم یا غیر مستقیم خواستار دفع و حذف آنان شده اند. این افراد هنوز جنبش به جایی نرسیده به تصفیه آن همت گماشته اند. آنان جمعیتی که با حرکت قهرمانانه خود در طول یک سال اخیر جهان را به تحسین وا داشته به «سبز» و «غیر سبز» تقسیم میکنند و خواهان خلع عضویت گروهی از جنبش سبز میباشند.
جناب آقای موسوی، اگر حضرت عالی آزادی های جمعی و فردی از جمله آزادی عقیده و بیان و تجمع و تحزب را قبول دارید، میدانید که این آزادی ها آنگاه معنی دارند که آن ها را برای مخالفانمان مشروع بدانیم. اگر به آزادی های مشروع کسانی که بدون دست یازیدن به خشونت با حکومت حاضر و قانون اساسی آن مخالفند اعتقاد دارید، این موافقت را علنا بیان بفرمایید. اگر از بیان آن واهمه دارید دستکم به کسانی که به نام شما آب به آسیاب دیکتاتوری میریزند مستقیما بفرمایید که دست بردارند و بیش از این تخم نفاق را در میان رهروان این جنبش نپاشند. آخراگرهنوز که دری به تخته نخورده قرار باشد با ما این طور رفتار کنند، پس فردا اگر شما به ریاست جمهوری برسید و قدرت را به دست گیرند با ما چه خواهند کرد؟ آقای خمینی که در پاریس به کمونیستها هم آزادی اعطاء میفرمودند پس از به قدرت رسیدن حتی برای نهضت آزادی هم جایی باقی نگذاشتند. امروز کسانی که به هواداری از شما معروفند، دور از قدرت و در تبعید به هجمه به دگر اندیشان دست میزنند. وای به فردایی که آقایان بتوانند بگیرند و ببندند. جناب مهندس موسوی، من و امثال من میخواهیم برای شما احترام و اعتبار قایل شویم، گذشته را کنار گذاریم و نیروهای خود را در خدمت آینده به کار ببریم. اما اگر جریان حذف ادامه یابد، بیم آن میرود که در آینده نزدیک –خصوصا با توجه به علاقه عمله رژیم به تجزیه جنبش– این جنبش شاهد انشعاباتی شود که آزادی ایران را برای سالها عقب اندازد. سر چشمه شاید گرفتن به بیل// چو پر شد نشاید گذشتن به پیل. اقل هموطنان شما، یک ایرانی هوادار جنبش سبز.

[tweetmeme source=”khanehdust” only_single=false]

Bookmark and Share

بیان دیدگاه

دسته Uncategorized