در ماه های اخیر گفت و گو و انتقادات و اعتراضاتی را میان گروه های مختلف شریک در جنبش سبز شاهد بوده ایم. بخشی از این گفت و گو ها از جانب افراد و اشخاصی است که در طول سی سال اخیر شریک در حاکمیت بوده اند، و امروز هم که به واسطه پنج سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و»پاکسازی های» باند ولی فقیه-سپاه از قدرت کنار گذاشته شده و بالاجبار به جنبش سبز پیوسته اند، کمافی السابق زیاده طلبی و تمامیت خواهی کرده و در پی تصرف و تصاحب این حرکت سیاسی-اجتماعی هستند. از این گروه که بگذریم، دو دسته عمده در میان هواداران جنبش قابل شناسایی میباشند. گروه اول خواهان حفظ و رفرم جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن میباشند. از دیدگاه این جمع حتی اصل ولایت فقیه را هم میتوان «بهینه سازی» کرد و در چهارچوب یک سیستم دموکراتیک حفظ نمود. به نظر این گروه، اکثر مردم ایران مسلمان و خواهان حکومتی پایبند به مذهب خویش میباشند. لذا هرگونه تغییر و تحول بنیادین و ساختارشکن میتواند به جدا و منفعل شدن توده های مردم بیانجامد. از سوی دیگر، گروه دوم اعتقاد دارند که این قانون اساسی فاقد ظرفیت برای شکل دادن حتی یک سیستم شبه دموکراتیک است. این واقعیت را هم اصول قانون اساسی نظیر اصل ۱۱۰ به روشنی تائید میکنند، و هم سابقه تاریخی جمهوری اسلامی به آن شهادت میدهد. این گروه کف خواسته های جنبش را رفراندومی برای تعین نوع حکومت آینده ایران میدانند.
کدامیک از این دو گروه در ایران اکثریت را دارند؟ پاسخ به این پرسش آسان نیست. بواسطه دیکتاتوری حاکم بر کشور هیچ امکانی برای یک نظرسنجی آزاد و علمی وجود ندارد. اما پاره ای حدسیات ممکن است تا اندازه ای در دستیابی به تصویر بهتری از ترکیب جمعیتی جنبش سبز به ما کمک کنند. اگر به راهپیمایی ها و اعتراضات از خرداد ۱۳۸۸ به این سو نگاه کنیم، چند نکته را به آسانی میتوانیم مشاهده کنیم:
۱—مهمترین و وسیعترین تظاهرات در شهر تهران صورت گرفته اند. خارج از تهران، به استثنا معدود نمونه هایی نظیر نجف آباد (به واسطه ارتباط آن شهر با مرحوم آیت الله العظمی منتظری)، تظاهرات محدودی فقط در مراکز پاره ای از استانها که خود شهرهای بزرگی محسوب میشوند صورت گرفته اند (باز به استثناء تشیع جنازه مرحوم منتظری در قم).
۲—در تهران، پاره ای محلات که ساکنان آن ها غالبا از طبقات متوسط میباشند نقشی بسیار پررنگتر از پاره ای دیگر از محلات و مناطق در حمایت از جنبش سبزداشته اند. البته بنده مطلقا نمیگویم که طبقات کم درآمد تر در این راهپیمایی ها و اعتراضات شرکت نکرده اند، ولی نگاهی اجمالی به مناطقی که نقش عمده در شکل دادن به تظاهرات محلی و یا الله و اکبر شبانه داشته اند، تهران را به دو قسمت تقسیم میکند: محلاتی که غالب جمعیت آنان را طبقه متوسط و مرفه تشکیل میدهند و تا امروز در جنبش فعالتر بوده اند، و مناطقی که بیشتر ساکنین آن ها را طبقات کم در آمد تر تشکیل میدهند و به نسبت کمتر در اعتراضات شرکت کرده اند.
۳—غالب (ولی مسلما نه همه) فعالین جوانتر جنبش از میان اقشار طبقه متوسط و تحصیل کرده جامعه میباشند. مشخصا از همین روست که وسایل ارتباط جمعی این حرکت غالبا مربوط به اینترنت میباشند.
۴—در خارج از کشور، که بنا بر آمار مختلف بین دو تا پنج میلیون ایرانی در آن زندگی میکنند، احتمالا غالب هواداران جنبش سبز خواهان تغییرات ساختاری هستند.
۵—جنبش نه فقط دراکثر روستا ها و شهرهای کوچک از بضاعت و حمایت چندانی برخوردار نیست، بلکه بنا بر شواهدی متعدد رژیم بخشی از نیروهای سرکوب گر خود را از این مناطق تامین و به تهران می آورد.
۶—حتی آمار دستکاری شده دولت احمدی نژاد نشان میدهند که آقای موسوی در تهران از حد اکثر حمایت برخوردار بودند، و رژیم در دانشگاه ها حامیان بسیار اندکی دارد.
کسانی که خواهان تغییر ساختاری این نظام هستند، یعنی به تعویض دیکتاتور دل نبسته و تغییر سیستم دیکتاتوری را میخواهند، غالبا از همین مردم طبقه متوسط میباشند، که در تهران و پاره ای شهر های بزرگتر متمرکز شده اند. متقابلا، غالب آن دسته از هواداران جنبش سبز که به «دوران طلایی امام» میاندیشند و حکومت حاضر را در دور شدن از «خط امام» مقصر میشمارند و به این جهت با آن مخالفت میورزند، در مناطق کم درآمد تر تهران و شهرهای کوچکتر زندگی میکنند. پاره ای از اینان از احمدی نژاد حمایت میکنند چرا که به قول خودشان «بوی رجایی» را میدهد. آن دسته هم که با حاکمیت مخالفند نه شور و هیجان سبز های طبقه متوسط را دارند، و نه از امکانات ابراز وجود آن طبقه بر خوردار میباشند. عاقبت معضل ایران را تا اندازه ای پاسخ به این پرسش مشخص میکند که کدام طبقه نقش غالب را در تغییرات ایران بازی خواهد کرد. آیا طبقه متوسط خواهان تغییرات ساختاری بر طبقه فقیرتر «بازگشت به دوران طلایی» غلبه خواهد کرد یا بلعکس.